تجربه من از دو بار شکست سرطان

“هلن , متاسفم که باید بگم که شما به سرطان تخمدان مبتلا شدی.”
“من هیچوقت آن کلماتی را که دکتر گفت فراموش نخواهم کرد.”
با داستان زندگی هلن , کسی که دو بار موفق به شکست سرطان و بازگشت به زندگی شده است با مجله اینترنتی زندگی سالم همراه باشید.
هیچ چیزی نمی تواند شما را از شوکه شدن در برابر خبر ابتلا به سرطان که از زبان دکتر می شنوید محافظت کند.

در آن لحظه که دکتر این خبر را به من داد , تک تک لحظات زندگی من جلوی چشمم آمد. به شدت بی ایمان شده بودم. من چگونه می توانستم برای دومین بار در زندگی به سرطان مبتلا شوم ؟
وقتیکه دومین سرطان در من تشخیص داده شد من تنها ۴۸ سال سن داشتم و یک نجات یافته از سرطان سینه بودم که در ۳۲ سالگی , یعنی دو سال بعد از تولد دخترم جولیان برایم اتفاق افتاده بود.
بیماری سرطان سینه من در سال ۱۹۷۲ تشخیص داده شد و در آن سالها درمان ها محدود بود.

جراح معتقد بود که ماستکتومی رادیکال ( نوعی جراحی برای برداشتن سینه ) سینه سمت راست بهترین نتیجه را به همراه خواهد داشت.
صحبت های دکتر درست از کار در آمد ؛ اما من طی این مدت بشدت ویران شدم. من مادر سه فرزند بودم , و باید بجای توجه و مراقبت از فرزندانم , به خودم توجه می کردم و تمرکزم را روی سلامتی خودم می گذاشتم.
با این حال , من به زندگی کردن با امید و نشاط ادامه دادم. من همسر یک کشیش ارتدکس , دبیر و معلم یک پیش دبستانی بودم. من مثل همه ی مادر ها , سعی می کردم که زندگی خودم را اولویت بندی کنم ؛ با این تفاوت که اگر در اولویت هایم اشتباه می کردم , به قیمت زندگی ام تمام می شد.

تشخیص سرطان دوم

قسمت دوم ماجرا دو دهه بعد آغاز شد ؛ هنگامی که صبح ها از خواب بیدار می شدم و احساس خستگی شدید و نفخ می کردم.
اوایل به این فکر می کردم که چیز مهمی نیست و حتما فردا صبح احساس بهتری خواهم داشت. اما نفخ ادامه پیدا کرد , خصوصا بعد از غذا خوردن , و من فشار زیادی در بخش زیری شکم خودم احساس می کردم. بعد از تمام این ماجرا ها تصمیم گرفتم که موضوع را با پزشک خانواده ام در میان بگذارم.
پزشک آزمایشاتی انجام داد , اما اشعه ایکس , سونوگرافی و MRI هیچ چیزی نشان نداد. پزشک من فکر می کرد که این یک مورد از موارد التهاب و ورم معده است و من نیاز به آرامش و استراحت دارم.
با این حال , دو سال بعد شکم من بیرون زده بود و فشار وحشتناکی احساس می کردم. بنابراین از دکتر خواستم که آزمایشات دیگری انجام دهد. اینبار آزمایش سی تی اسکن انجام شد.
سی تی اسکن مشخص کرد که مشکلی وجود دارد , و برای به دست آوردن اطلاعات بیشتر نیاز بود که جراحی اکتشافی روی من انجام دهند. انها فهمیدند که سرطان تخمدان در بخش بزرگی از اندام های تحتانی من گسترش پیدا کرده.
عمل جراحی اکتشافی ساعتها طول کشید و جراح بعد از عمل معتقد بود که توانسته ۹۰ درصد سرطان را از بین ببرد. پس از آن دکتر به من گفت که باید شیمی درمانی را آغاز کنم.
درمان سرطان در دهه ۱۹۸۰ بسیار ناخوشایند و خسته کننده تر از آنچه که امروز می بینیم بود. من قبلا یکبار سرطان را از پا در آورده بودم , و احتمال زنده ماندن وقتی که برای دومین بار به سرطان مبتلا شده بودم خیلی کم بنظر می رسید.
پزشکان به من پیشنهاد دادند که از ترکیبی از سیس پلاتین , آنترامایسین و سیتوکسان برای آغاز شیمی درمانی استفاده کنم. شیمی درمانی من روزانه ۷ ساعت به طول می انجامید و عوارض جانبی آن حتی تا مدت های زیادی پس از آن طول می کشید.
من نتوانستم مرحله ی نهایی شیمی درمانی را طی کنم و گلبول های سفید خون من خیلی کم شده بود. انکولوژیست ( کسی که در زمینه درمان سرطان تخصص دارد ) من بر این باور بود که دور آخر شیمی درمانی تاثیرات مخرب زیادی برای بدن من خواهد داشت , بنابراین ادامه شیمی درمانی را متوقف کرد.
جراح مدت زمانی که من می توانستم زندگی کنم را به من نگفت. او می دانست که من به اندازه کافی قدرت فکر کردن دارم و نیازی نبود که به من بگوید که من در مجموع نمی توانستم بیشتر از ۶ ماه زندگی کنم.
اما بنظرم خدا نقشه دیگری برای من داشت …

مسیر بهبود یافتن

پشت میز شام نشسته بودم , اشتها نداشتم , ضعیف و لاغر و بدقیافه شده بودم , با بی حسی و مور مور شدن در دستها و پاها . انقدر خسته بودم که فکر می کردم که دیگر قادر به ادامه نیستم.
متوجه نشدم که این جمله را بلند گفته بودم تا اینکه با صدای دخترم از این حالت اغما خارج شدم و او گفت : “تو نمی توانی تسلیم شوی ؛ تو تا همین الان هم از چیزی که دکتر ها پیش بینی کرده بودند بیشتر زندگی کردی.”
شوکه شدم … من انتظار داشتم که مدتها قبل مرده باشم ؛ اما با حقیقتی که دخترم گوشزد کرد احساس جسارت خاصی به من دست داد.
نفس دوباره ای گرفتم , اما به چیزی بیشتر از این احتیاج داشتم , بنابراین شروع به تحقیق درباره راه های دیگر کردم تا بتوانم روش درمانی خودم را پیدا کنم. اما این کار در روزهای قبل از اینکه اینترنت وجود داشته باشد کار آسانی نبود و تلاش زیادی می طلبید.
احساس می کردم که دو کار به بهبودی من کمک کرده بود. جراحی و شیمی درمانی بخش بزرگی از برنامه درمانی من را تشکیل داده بود , اما می دانستم که نباید یک گوشه بنشینم و استراحت کنم و همه کار را بر عهده پزشکان بگذارم.
شبهای زیادی را برای عبادت به کلیسا رفتم , گاهی اوقات خودم به تنهایی , درحالی که سرم را پایین انداخته بودم , از خدا طلب آمرزش و قدرت و نیرو می کردم و برای خلاص شدن از عصبانیت هایم و نارضایتی هایی که در این مدت در وجودم ریشه کرده بود از او خواستم که مرا یاری کند.
من به عنوان همسر یک کشیش , پشتیبان های زیادی داشتم و مردم در سرتاسر ایالات متحده شروع به دعا خواندن برای من کردند.
همچنین شروع به خوردن آبمیوه کردم ؛ عمدتا هویج را آب میگرفتم و مدتی یکبار , به آن سیب یا سیر اضافه می کردم. من در واقع سطح کاروتنوئید را در بدنم افزایش دادم. این باعث می شد که پوست بدنم به رنگ نارنجی و خوش رنگ تری بنظر برسد. در واقع ؛ آنقدر آب هویج خورده بودم که شبیه هویج شده بودم.
آبمیوه مواد مغذی چشمگیری در اختیار بدن من قرار داد و هضم آن هم برای من آسان شده بود. بنظر می رسید که آبمیوه انرژی لازم را برای من فراهم می کند , بنابراین می توانستم به مراقبت های روزمره خود و مسئولیت هایی که داشتم ادامه دهم.
سومین و شاید جالب ترین رویکردی که من از طریق دوست عزیزم آن را کشف کردم , تکنیکی بود از جانت زیگلر بنام “دستها روی درمان”
من از طریق یک دوست با جانت ملاقات کردم و در حین معرفی به او گفتم که نام من هلن است و مبتلا به سرطانم. او با ظرافت و مهربانی خاصی به سوی من برگشت و گفت :”تو هلن هستی و مبتلا به سرطان بودی”
او فرایندی بنام تجسم کردن را به من آموخت. بنظر می رسید که او ذهن مرا وادار کرده بود تا به چیزی که خلاف واقعیت موجود است فکر کنم.
آن شب قبل اینکه بخوابم , بیاد دارم که از خدا خواستم تا به من کمک کند تا همه چیز رو به راه شود. صبح روز بعد وقتیکه از خواب بیدار شدم احساس طراوت و شکرگذاری وجودم را فرا گرفته بود. اندکی پس از تجربه آن شب , دیگر اعتقادی به این نداشتم که من سرطان دارم.

شمردن نعمت ها

سخت ترین زمان در روند بهبودی من , سال اول بود. روند خود مراقبتی را توسعه دادم و مرتبا خودم را پرورش می دادم و روی عزیزانم تمرکز می کردم. خیلی خوابیدم و خیلی استراحت کردم.
وقتیکه به عقب نگاه می کنم , واقعا اعتقاد دارم زمانی وجود داشت که من در حال بهبودی بودم و به اینکه من سرطان داشتم دیگر باور نداشتم.

شاید من در حال انکار کردن ناخوداگاه بودم یا شاید ایمان عمیق سر تا پای وجودم را فرا گرفته بود.
روزها گذشت , روز ها تبدیل به ماه شدند و ماه ها تبدیل به سال شدند …
حال ۳۱ سال از ابتلای من به دومین سرطان گذشته است. حالا من یک زن بیوه , و مادربزرگ ۵ بچه هستم و یکی از قدرشناس ترین افرادی که به بیش از یک سرطان مبتلا شده اند هستم.
و حالا می توانم واقعا بگویم که من عشق خدا نسبت به بنده اش را در قالب چیزی که انکولوژیست من آنرا یک معجزه خواند تجربه کردم. من می خواهم به این موضوع گریزی بزنم و به همه کسانی که درگیر موقعیت مشابه من هستند بگویم که “اگر من توانستم این کار را انجام دهم ؛ پس تو هم می توانی.”
بنظر می رسد که هیچ راهی برای ادامه کار وجود ندارد , اما اگر به جنگ ادامه دهید پیروز خواهید شد. من از شما می خواهم که چشمان خود را ببندید و مثل من تصور کنید که فرصت ها را یکی پس از دیگری امتحان خواهید کرد و نا امید نخواهید شد.
و اینک من ؛ ۳۱ سال پس از سرطان

لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَهِ اللَّهِ ( از رحمت خدا نا امید نشوید )(سوره زمر/آیه ۵۳)

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا